نامه اي به يك روح

مهدي فلاح عليپور
alipoor_56@yahoo.com

ديگه نميخواستم با كسي مشورت كنم اصلا فايده اي هم نداشت كلي نصيحت و پند آخرش هم سر كوفت به ادم ميزنند كه تو طرز فكرت اشتباهه . اگه اين چند خطم واسه خودم نمي نوشتم ميتركيدم .
خيلي با خودم کلنجار رفتم خيلي فكر کردم ولی حیف كه بي فایده بود. چرا بايد درس خوند تلاش كرد عاشق شد بعد هم كه ميخواي دنبال دلت بري میخوری به بن بست اگه پدر من ثروت نداره اگه يه عمر جون كنده تا بتونه يه زندگي ساده ولي سالم داشته باشه تقصیر من چي كه براي رسیدن به كسي كه دوست اش دارم بايد پدري پول دار داشته باشم .ميخوام بدونم نمیشه يه ادم پول دار با يه دختر فقير ازدواج كنه . پس چرا بالعکس این قضیه نمیشه . كاش همیشه بچه بودم اونوقت ها فكر وذكرم بازي بود غذا خورده و نخورده يا تو پارك بودم يا تو کوچه با ده بیست تا لنگه خودم.اینقدر تو سروکله هم میزدیم تا جونمون بالا مي اومد اخر سرهم نمی فهمیديم از خستگی كي خوابمون برده. نه عاشق میشدم نه به فكر پول و ماشين بودم نه برام مهم بود چي بپوشم همه چي به يك بازي و چند تا دلخوشی ساده خلاصه میشد. پدر بزرگ تو كه ادم روشنی بودی توكه وضع مالي ات خوب بود چرا كمي از پول هات رو به بابام ندادی تا نوه ات امروز بخاطر نداشتن يه خونه فسقلي و يه ماشین از تنها عشق اش دل بكنه .اونجوري كه من شنیدم تو هم خوب زندگی كردي هم وضع مالي خوبي داشتی حيف كه نميدونم با پو لهات چيكار كردي......
از بس نوشتم نفهمیدم كي خوابم برد همونجور روي میز تحریر خوابیدم بین خواب و بيداري بودم كه با صدای باد كه از پنجره اتاقم ميومد به خودم اومدم باورم نميشد پدر بزرگم عصا به دست با چهره اي درهم جلوي روم ایستاده بود يكم كه بهم خيره شد با عصا محكم به ميز کوبید و داد زد پسره يه خيره سر اينا چيه كه نوشتي مگه پول دستي به من دادي كه امروز از من پول طلب ميكني تازه تا بحال چند بار به خودت زحمت دادي و به مزار من سر زدي و دوخط قران خوندي كه از من طلب پول ميكني؟
مونده بودم چي بگم راست میگفت بیچاره حتي نميدونستم كجا به خاك سپرده شده چه برسه به اینکه برم مزار ش واسه فاتحه خونی ! پيش خودم گفتم از اون دنیا كم كشيدم حالا این دنیا هم بايد جواب پس بديم ديدم عصا خورد فرق سرم .آخ.
پسره يه خيره سر فكر ميكني نمیتونم فكر تو بخونم اين مزخرفات چيه كه ميگي؟ خوب گوش كن ببین چي ميگم اگه پول ميخواي باید تلاش كني و اگه از من پول ميخواي باید يك ماه هر روز بري سر خاكم و برام فاتحه بفرستي تا ببينم برات چيكار ميتونم بكنم.
گفتم پدر بزرگ يك ماه اونم هر روز؟ پدر بزرگ پدر بزرگ نخيرفايده نداشت رفت كه رفت.
هراسان از خواب بيدار شدم تازه میخواست هوا روشن بشه يه هفت هشت دقيقه اي طول كشيد تا به خودم بيام باورم نميشد خواب بودم يا اينكه هرچي ديدم تو بيداري بودچه فرقي ميكرد خواب و بيداري اش مهم اين بود كه ايا حرفهاي پدر بزرگم راست بود يا ساخته ذهن من بود.
تا پدرم بيدار بشه صبر كردم بعداز اينكه بيدار شد از اون راجع به پدر بزرگم سوال كردم و محل دفن اش رو پرسيدم پدرم گفت كه پدر بزرگت قصاب بوده و در آمد خوبي هم داشته ولي چون با دختري كه اون برام انتخاب كرده بود ازدواج نکردم ارثيه خيلي كمي به من داد ه و رابطه مون با پدر بزرگت زياد خوب نبوده
بعد هم شماره ردیف و قطعه رو برام نوشت و رفت سر کارش
منهم خودمو آماده رفتن کردم يك قران جيبي برداشتم و رفتم بهشت زهرا.كلي گشتم تا تونستم سنگ قبرش رو پیدا كنم بعد كه رسيدم با بطری خوب شستم اش بعد شروع كردم به خوندن فاتحه و قران
تا پانزده روز كار هر روز ام همين بود شب شانزدهم با خودم گفتم نكنه دارم يه كار الكي دارم انجام ميدم و از پول خبري نیست دوباره بين خواب و بيداري پدر بزگم رو ديدم با همون شكل و قافیه ولي اینبار تو دست اش يه كيسه بود به سمتم اومد و گفت باز هم كه فكراي عجيب غريب كردي خوب گوش كن اين توش پر پوله اينو سال 1340توي خونتون قايم كردم الكي هم نرو بگرد كه پیداش نميكني كاري كه گفتم انجام بده تا جاش رو نشونت بدم. ديگه هم حرف نباشه من كار دارم باید برم و رفت
فردا صبح با جدیدت بیشتری به كارم ادامه دادم و امیدوار تر به زندگی شدم تا سیروز تموم شد شب با شوق زيادي به رختخواب رفتم ولی نمیدونم چرا هر كاري ميكردم خوابم نمیبرد تا صدهزار شمردم نشد قرص خواب خوردم نشد دو پارچ دوغ خوردم نشد داشتم دیوونه میشدم حالا كه همه چيز درست شده بود خوابم نميگرفت
به صبح چیزی نمونده بود كلي با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره دم دمای صبح چشمام سنگین شد
هنوز طولی نکشیده بود كه دیدم بابا بزرگم داره میاد خوشحال و مغروربه سمتم اومد سلامی کردم ومنتظر شدم
گفت ببین نوه عزیزم من زیاد وقت ندارم خوب گوش كن من يه كيسه پول توي زيرزمين خونه زیر تانكر نفت قایم کردم وقتی كه پیداش كردي همه اش رو برا ي خودت بر نميداري با پدرت تقسیم ميكني آخه من پدرت رو بخشیدم يعني قبل از مرگم بخشیده بودم اش ولي فرصت نشد بهش بگم
ساعت از 12 هم گذشته بود كه بیدار شدم با خودم گفتم اين پدر بزرگ هم عجب ادميه ها چه جايي پولها رو قايم كرده بايد خودم تنها اقدام ميكردم وگرنه ممكن بود كسي حرفهام رو باور نكنه يا حتي مانع كارم بشه پدرم كه نبود مادر هم كه طبق معمول رفته بود خريد رفتم زير زمينيه نگاهي انداختم چشمم به تانكر خورد كم كم 200 كيلو ميشد حالا خوبه توش كمي نفت داشت رفتم چند تا كارگر اوردم و با هر زحمتي بود تانكر رو جابجا كرديم و بعد از دك كرن كارگرها مشغول كندن شدم يه نيم متري نكنه بودم كه ديدم بله يك كيسه نمايان شد داشتم بال در مي اوردم با زور كيسه رو كشيدم بيرون خيلي سنگين بود از صداش معلوم بود كه توش سكه است كيف کردم يعني توش سكه طلاست يعني من به ارزوم رسيدم؟
در كيسه رو باز كردم و يه مشت سكه برداشتم نه نه
باور كردني نبود داشتم سکته ميكردم تموم پولها ده ريالي و بیست ريالي بود سر جمع 15000هزار تومن هم نمیشد مونده بودم گریه کنم یا كه بخندم
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

34288< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي